آغاز «زخم کاری ۳» با انتقام جواد عزتی+ زمان پخش انتقاد از رفتار غیرحرفه‌ای یکی از سامانه‌های فروش اینترنتی بر سر فروش بلیت فیلم «خجالت نکش۲» افشین رهنمون درگذشت مهدی سلطانی با «شغال» به شبکه نمایش خانگی می‌آید سریال «ترش و شیرین» به کارگردانی رضا عطاران دوباره در قاب تلویزیون + زمان پخش اجرای نمایش موزیکال «یه جور دیگه یعنی همین» در پردیس شمایل مشهد حکایت تتل بابایا و خاموش شدن مسئولان مؤسسه آوای خوش آزادگی | درباره استاد «کامبیز روشن روان» آهنگ‌ساز برجسته معاصر ماجرای ساخت سردر برای قدیمی ترین دبیرستان مشهد | سروده «بهار» و مرمر اهدایی حجارباشی درباره برنامه تلویزیونی«حولی همسده» و آشتی با گویش‌ محلی روزی که ابزار نوشتن از خود نوشتن مهم‌تر می‌شود! مرور تازه‌های نشر در خرداد ۱۴۰۳ تهیه‌کننده فیلم «مریم مقدس»: باید فیلم زندگی و سلوک شهید رئیسی ساخته شود مروری بر فروش فیلم‌های سینمایی خراسان‌رضوی در هفته‌ای که گذشت (۱۹ خرداد ۱۴۰۳) آیا «حامیم» خواننده جوان پاپ، توانایی خواندن را از دست داده است؟ اپرای ایرانی به روایت «علی قمصری» روی صحنه علت توقف پخش سریال «بدل» چه بود؟ | آیا پای «رضا عطاران» در میان است؟ همراه با «مهر و ماه» روی موج رادیو «جیغ» سیامک انصاری در راه شبکه خانگی
سرخط خبرها

حواس پرتی بزرگ و کوچک سرش نمی‌شود

  • کد خبر: ۱۷۳۷۲۱
  • ۲۴ تير ۱۴۰۲ - ۱۵:۰۶
حواس پرتی بزرگ و کوچک سرش نمی‌شود
واگن قطار شلوغ بود، طوری که وسط راهرو هم تعداد زیادی مسافر ایستاده بودند.

واگن قطار شلوغ بود، طوری که وسط راهرو هم تعداد زیادی مسافر ایستاده بودند. پیرمرد لاغراندام بسته‌ها و پاکت‌های خرید زیادی در دست داشت. همان جا کنار در واگن ایستاد و چشم چرخاند تا شاید یک صندلی خالی ببیند. پسربچه‌ای که کنار پدرش نشسته بود به اشاره پدرش از جایش بلند شد و از پیرمرد خواست که جای او بنشیند. پیرمرد که وزن و حجم بسته‌ها خسته اش کرده بود بلافاصله استقبال کرد و نشست.

چند لحظه بعد شروع کرد جیب هایش را گشتن، بعد سراسیمه داخل پاکت خرید‌ها را نگاه می‌کرد. بسته هایش را سپرد به مرد میان سال کنارش و سعی کرد خم شود تا زیر صندلی‌ها را ببیند. مرد بغل دستی پرسید: «چیه؟ چی شده آقا؟! چیزی گم کردین؟»

پیرمرد همان طور که زیر صندلی را وارسی می‌کرد، گفت: «آره، فکر کنم عینکم افتاده و متوجه نشدم! خدا کنه تو این شلوغی زیر پای کسی نرفته باشه.» پسری که روبه روی پیرمرد ایستاده بود بلند بلند خندید! پیرمرد باکلافگی گفت: «چی‌ش خنده داره پسرجان! خجالت بکش.»

پسر گفت: «آقا ببخشید، آخه، چون عینکتون اینجاست» و بعد خم شد و عینک ظریفی را از روی پیشانی پیرمرد برداشت و داد دست پیرمرد. پیرمرد با تعجب نگاهی به عینکش کرد و گفت: «هیییی...، چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو! پیر شدیم حواس نداریم دیگه.» مرد میان‌سال گفت آقا ربطی به پیری نداره که، بس که ذهن درگیره! خود من چند وقت پیش با چراغ قوه گوشی‌م توی تاریکی دنبال گوشی‌م می‌گشتم!»

پسرجوان گفت: «اینا که عادیه! مورد داشتیم طرف رفته آب آکواریوم رو عوض کنه، گوشی‌ش زنگ خورده. ماهی بیچاره رو اشتباهی برده دم گوشش شروع کرده به صحبت!» رفیق پسر جوان که کنارش ایستاده بود با آرنج زد به پهلویش و بعد با اخم اشاره کرد که ساکت! پسر گفت: «اصلا منظورم تو نیستی» و خندید. پیرمرد گفت: «به! آقا شما‌ها جوونید از الان بخواین این‌جور حواس پرت باشید تو سن بالاتر و متأهلی چه می‌خواین بکنین؟ کلاهتون پس معرکه است!»

مرد کنار پیرمرد گفت: «این‌جوریا نیست حاج آقا. مثلا یکی از همین دانشمندای معروف جهان، نمی‌دونم نیوتن یا انیشتین! وسط مطالعه و کار حواسش نبوده تو‌ی روغن داغ جای تخم مرغ ساعت جیبی  انداخته. هرکسی ممکنه گاهی یک دغدغه یا درگیری ذهنی داشته باشه که حواسش از اون کاری که در لحظه داره انجام می‌ده غافله. جوون و پیر هم نداره!» رفیق پسر جوان لبخندی از این گوش تا اون گوشش باز شد و بعد با اشاره انگشت رو به دوستش گفت: «فهمیدی آقا چی گفت! دیگه این قدر سوتی من رو این ور و اون ور جوک نکن؟!»
پیرمرد از جایش بلند شد و حین رفتن با خنده سری تکان داد و گفت: «امان از شما جوونا!»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->